ايرانيان پيشينه پرشكوه خويش را بر باد نام ها ندهيم
| ||||||||
|
روزي زن و شوهر جواني از راهي مي رفتند . ماموران تا آنها را ديدند خواستند گيري دهند پس پرسيدند شما دو با هم چه نسبتي داريد؟ زن و شوهر جواب دادند : زن و شوهريم . از آنها مدرك خواستند گفتند نداريم ! ماموران پرسيدند پس چگونه باور كنيم كه شما دو نفر زن و شوهريد؟ گفتند ما نشانه هاي فراواني داريم براي ثابت كردن اين امر: اول اينكه آن مدل افراد كه شما مي گوييد دست در دست هم مي روند و ما دستهايمان از هم جداست دوم آنكه آنها هنگام راه رفتن و صحبت كردن به هم نگاه مي كنند و ما رويمان به طرف ديگريست سوم آنكه آنها هنگام صحبت كردن و راه رفتن با احساس با هم حرف مي زنند و ما به هم هيچ احساسي نداريم چهارم آنكه آنها با هم بگو بخند مي كنند و ما غمگينيم پنجم آنكه آنها به هم چسبيده راه مي روند و ما يكي از آن يكي جلوتر مي رود ششم آنكه آنها هنگام با هم بودن كيكي بستني چيزي مي خورند و ما هيچ نمي خوريم هفتم آنكه آنها هنگام با هم بودن بهترين لباسهايشان را مي پوشند و ما لباسهاي قديمي تنمان است ....هشتم آنكه پس ماموران عصباني گشتند و گفتند: برويد برويد قاصد: شاید یکی از مواردی که بارها درباره آن هشدار داده شده و البته مسئولان فرهنگی توجهی به آن نمی کنند، تغییر آرام آرام سبک زندگی ایرانیان است؛ تغییری که نه در جهت بهبود وضع سلامت، رفاه و فرهنگ جامعه که در جهت حرکت هرچه بیشتر به سمت دنیای مادی گرا و فاقد معنویت غرب.
خاکسپاری ایرج قادری در سکوت و غربت مراسم خاکسپاری مرحوم ایرج قادری کارگردان و فیلمساز صبح یکشنبه 17 ارديبهشت در آرامگاه بهشت سکینه واقع در شهر کرج برگزار شد.
ادامه مطلب آرزو، يكي از دوستان خوبم، چند روز پيش مطلبي رو براي من ايميل كرده بود، بسيار جذاب و خواندني و البته تاسف انگيز، حيفم اومد اونو براي شما خوانندگان عزيز تو اين وبلاگ نذارم. و اما آن داستان... جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟ جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و
با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش... کند و به کمک احتیاج دارد، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به
پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان
نمیشود!!!!!! [ چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟, ] [ 13:5 ] [ مريم ]
حدود 2000 سال قبل از ميلاد گروهی از مردم شمال فلات ايران بخاطر يخبندانهای فصلی و برای بدست آوردن چراگاه های کافی برای دام هايشان، بسوی سرزمين هاي گرم جنوب مهاجرت کردند. اين مردم که آريايی نام داشتند در چند مرحله و بصورت گروه های جداگانه وارد فلات ايران و به تدريج جايگزين ساکنان قبلي شدند. در اين دوران پيامبري بنام زرتشت ميان آريايي ها ظهور کرد. او مردم را به پيروي از اهورامزدا و جنگ با اهريمن (مظهر زشتي و دروغ) دعوت مي کرد.
براي خواندن ادامه ي مطلب و منبع آن اينجا را كليك كنيد. ادامه مطلب
روزی که کوروش وارد شهر صور شد یکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم “ارتب” خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود. کوروش در آن روز به طور رسمی وارد صور شده بود و پیشاپیش او، به رسم آن زمان ارابه آفتاب را به حرکت در می آوردند و ارابه آفتاب حامل شکل خورشید بود و شانزده اسب سفید رنگ که چهار به چهار به ارابه بسته بودند آن را می کشید و مردم از تماشای زینت اسب ها سیر نمی شدند … هیچ کس سوار ارابه آفتاب نمی شد و حتی خود کوروش هم قدم در ارابه نمی گذاشت و بعد از ارابه آفتاب کوروش سوار بر اسب می آمد. از آنجا که پادشاه ایران ریش بلند داشت و در اعیاد و روزهای مراسم رسمی، موی ریش و سرش را مجعد می کردند و با جواهر می آراستند. کوروش به طوری که افلاطون و هرودوت و گزنفون و دیگران نوشته اند علاقه به تجمل نداشت و در زندگی خصوصی از تجمل پرهیز می کرد، ولی می دانست که در تشریفات رسمی باید تجمل داشته باشد تا اینکه آن دسته از مردم که دارای قوه فهم زیاد نیستند تحت تاثیر تجمل وی قرار بگیرند. در آن روز کوروش، از جواهر می درخشید و اسبش هم روپوش مرصع داشت و به سوی معبد “بعل” خدای بزرگ صور می رفت و رسم کوروش این بود که هر زمان به طور رسمی وارد یکی از شهرهای امپراطوری ایران(که سکنه آن بت پرست بودند) می گردید، اول به معبد خدای بزرگ آن شهر می رفت تا اینکه سکنه محلی بدانند که وی کیش و آیین آنها را محترم می شمارد. در حالی که کوروش سوار بر اسب به سوی معبد می رفت، “ارتب” تیرانداز برجسته فینیقی وسط شاخه های انبوه یک درخت انتظار نزدیک شدن کوروش را می کشید! براي خواندن ادامه مطلب اينجا را كليك كنيد ادامه مطلب اينجا ايران است... سرزمين مادري من... جايي كه مردمش از هزار سال قبل خونشان را در قبال دفاع از مرزها و گسترش قلمروي فرمانروي حاكمان خود معامله مي كردند. مهم نبود اين حاكمان چه كساني هستند، مهم اين بود كه مردم دوستشان دارند؛ مثل كوروش! او حاكم ديروز بود اما امروز هم جايي در قلب نوادگان كساني دارد كه ديروز حاكمشان بود. مردم ايران هر كه را مي خواستند حاكم خود مي كردند و هر كه را نخواستند بيرون كردند. مهم نيست كه اقليت چه مي گويند، راي با اكثريت است. مهم اين است كه هر ايراني كه بر آنها حكومت مي كند اول به ارزش ها و اعتقادات ايرانيان احترام بگذارد يا نه بهتر است بگويم ايمان داشته باشد. چون حق با اكثريت است، پس بايد فردي باشد كه باورهايش با اكثريت جور دربيايد. اينجا ايران من، جايي بود كه مردمش براي دفاع از ارزش ها و باورهاي خود، از زرتشت تا اسلام مقدس امروز جانشان را مي دادند. ايران جايي بود كه...
برای خواندن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید. ادامه مطلب سلام دوستان مدت ها پیش یکی از دوستانم، خانم مهندس فاطمه سریزدی، داستان طنزي (كه البته تو دنياي واقعي ما آدما وجود داره) رو برای من ایمیل کرده بود که دیدم بد نیست اون رو برای شما عزیزان تو وبلاگ بذارم، هر چند شايد شما هم اين طنز رو خونده باشين يا مثل من، دوستتون براتون ايميل كرده باشه.
و اما داستان...
کلاغ عاشق!
یه روزی آقای کلاغ ، ....... یا به قول بعضیا زاغ
رو دوچرخه پا میزد، ........ رد شدش از دم باغ
پای یک درخت رسید ، ........ صدای خوبی شنید
قلب زاغ تکونی خورد ،...... قناری عقلشو برد
روز سوم کلاغه ،........رفتش پیش قناری
نگاهی کرد قناری ، ......بالا و پایین، راست و چپ
کلهمو نگاه بکن ،......... گیسوهام پر پیچ و خم
نگاه که خوب میکنم ، ....میبینم گردنتو
براي خواندن ادامه ي این داستان روي "ادامه مطلب" كليك كنيد
ادامه مطلب درحاليكه تمدن بابل در جنوب بين النهرين شكل مي گرفت، قوم وحشي و جنگجوي آشور به شمال بين النهرين حمله و آنجا را تصرف كردند. آشوريان با غارت ثروت همسايگان و بيگاري گرفتن اسيران، براي خود كاخ هاي بزرگي در شهرهاي آشور، نمرود و نينوا ساختند.
پس از حمورابي، حاكم ستمگري بنام نمرود در بابل به سلطنت رسيد. در زمان پادشاهي او، حضرت ابراهيم (ع) به پيامبري برگزيده شد.
لاماسو - مجسمه غول پيکر به شکل گاو بالدار با سر انسان
آشور باني پال در حال شکار شير – نقش برجسته، 600 سال قبل از ميلاد
از آنجا که خوی جنگجويی آشوريان در آشوربانيپال نيز وجود داشت، او هم شروع به توسعه قلمرو خود و حمله به همسايگان کرد. او به عيلام يورش برد و با ويران ساختن شهر شوش و قتل عام هزاران نفر از مردم بيگناه، تمدن باستانی عيلامی را از صحنه روزگار محو کرد (640 پيش از ميلاد).
برای مشاهده سایت منبع به لینک زیر (نگاهي به گذشته) مراجعه کنید: حکومت سومری ها قريب 700 سال ادامه داشت تا اينکه حدود 2300 سال قبل از ميلاد فردی بنام سارگون اول اکدی بر عليه پادشاهان سومر شوريد و توانست تمام شهرهای بين النهرين را به تصرف خود درآورد.
اين داستان بارها و بارها در تاريخ تکرار شده است که بعد از مرگ يک پادشاه مقتدر، برای تصاحب قدرت و جانشينی، ميان بازماندگان جنگ داخلي در مي گيرد و هنگامی که هرج و مرج تمام مملکت را فراگرفت، همسايگان و دشمنان برای گرفتن انتقام يا به طمع ثروت به آنها حمله مي کنند. برای مشاهده سایت منبع به لینک زیر (نگاهي به گذشته) مراجعه کنید: حدود پنج هزار سال پيش (3000 سال قبل از ميلاد مسيح) اولين تمدن شناخته شده جهان در بين النهرين (سرزمينی حاصلخيز بين رودخانه های دجله و فرات در کشور عراق امروزی) شکل گرفت. نام اين تمدن سومر بود.
هم زمان با تمدن سومری ها، در کنار رود نيل تمدن مصر بتدريج شکل مي گرفت. حاکمان ستمگر مصر که فرعون ناميده می شدند با گرفتن ماليات های سنگين از مردم و استفاده از بردگان و اسيران جنگی، برای خود کاخ و آرامگاه های باشکوهی مي ساختند. اين آرامگاه هاي هرمي شكل امروزه به اهرام ثلاثه مصر مشهورند.
برای مشاهده سایت منبع به لینک زیر (نگاهي به گذشته) مراجعه کنید: حدود هفت هزار سال پيش، تمدنهايی در جلگه های مرکزی ايران در حال شکل گرفتن بود. در مورد اين تمدن ها اطلاعات زيادی در دست نيست. باستان شناسان توانسته اند آثار شگفت انگيزي از اين تمدن ها را در تپه های باستانی سيلک (نزديک کاشان)، مارليک (جنوب گيلان) و حسنلو (جنوب درياچه اروميه) و همچنين شهر سوخته در استان سيستان و بلوچستان بيابند. شكل ۱: کوزه سفالي6000 ساله - محل کشف: تپه های سيلک (sialk) - محل نگهداری: موزه متروپوليتن نيويورک شكل۲: کوزه سفالي پايه دار - محل کشف: تپه های حسنلو - محل نگهداری: موزه متروپوليتن نيويورک
شكل ۱
شكل۲
شايد با ادامه اکتشافات و تحقيق بر روی اين آثار، باستان شناسان به اين نتيجه برسند که پس از اين بجاي بين النهرين عراق بايد ايران را مهد تمدن جهان ناميد. برای مشاهده سایت منبع به لینک زیر (نگاهي به گذشته) مراجعه کنید: سلام ايرانيان انصافا تمدن و فرهنگ ايران زمين را "هفت رخ فرخ ايران" خوب به رخ جهانيان كشيده است.
چيزي كه خيلي از ما ايرانيان منتظرش بوديم، البته اين فيلم مدت ها پيش از نوشتن من اكران شده است و احتمالا خيلي از شما خوانندگان عزيز اين فيلم را ديده ايد.
هفت رخ فرخ ایران نام مستندی فوق العاده است که در آن هفت هزار سال تاریخ تمدن ایران زمین را ، از دوره ماد تا صفویه ، به تصویر کشیده شده است و آثار باستاني ايران زمين با استفاده از فن آوري پيشرفته كامپيوتري ، بازسازي شده و به مخاطب ارائه می کند.
اين فيلم در مكان هايي از جمله خانه هنرمندان به نمايش درآمده است و دانشگاه علوم تحقيقات تهران (در سال ۱۳۸۸) اولين دانشگاهي در ايران بود كه به اكران درآمد و خود من هم يكي از حضار در سالن بودم. در اين اكران آقاي فرزين رضاييان (كارگردان و تهيه كننده) و گروه گرافيكي مجموعه هفت رخ فرخ ايران حضور داشتند كه بعد از نمايش فيلم به سوالات دانشجويان پاسخ دادند. همچنین اين فيلم در بیش از 20 دانشگاه امریکا مانند هاروارد و استنفورد و موزه های مختلف بریتانیا به نمایش گذاشته شده است. جالب است بدانيد این پروژه 14 سال به طور غیر مستمر و 2 سال به طور مستمر و شبانه روزی فعالیت برای تهیه فیلم و کارهای گرافیکی و بازسازی زمان گذاشته شده است.
اگر اين فيلم را نديد، ديدنش خالي از لطف نخواهد بود.
و اما عكس هايي از اين مجموعه:
اگر ما ایرانیان هنوز به حکایات تاریخی و حقایقی که اثرات بزرگواری و امتیازات روحی ملت ایران را عرضه میدارند، عطف توجهی ننموده و آن دقایق مهم را ندیده ایم، هستند اشخاص بزرگی که در اقطار عالم در زوایای وطن خودشان نشسته و حالات داخلی یک هیأت اجتماعی دیگر و روابط آنرا با اقوام مجاور از عهود گذشته تا امروز با نظری موشکافانه دیده و در تحت تحقیق و تدقیق کشیده اند ... یک واقعه تاریخی که در قرون سالفه، یعنی در آن ایامی که پرچم سلاطین ایران مینو نشان بر قطب عالم آنروزی موج میزد، در آن سرزمین رخ داده و انبیای بنی اسرائیل آنرا بنحو حکایت در مجمع القصص خودشان "تورات" از دست عدم مصون داشته اند، در سوره "استر" باقی مانده است. اگرچه این گو را ایرانیان بازی کرده و چوگان زن آن تا درجه ای ایرانی بوده و نگاهدارنده این داستان، آسیایی ها هستند، ولی از آنجاییکه روی زیبای تو را چشم تو نتوان دید، انعکاس این سرگذشت را در نوشته های بزرگان غرب، مثل شاعر فرانسوی "راسین" که اثراتش آبگینه ادبیات و معارف فرانسه است و در مجموعه "گریل پارتسر" اتریشی که یکی از معاریف ادبا و شعرای زبان آلمانی ست، میبینیم، که آنها زمینه را از کتب انبیای سلف گرفته و به رشته نظم درآورده و درامی مهم از آن ساخته اند ... مخصوصا درامی را که راسین فرانسوی از آن ساخته، همه ساله در پاریس نمایش میدهند: پس از آنکه اساس سلطنت سلسله هخامنشی نهاده شد و داریوش بزرگ، مستملکات سیروس (کوروش) را نظم و نسق داد و قبل از آنکه خشایارشا (کزرسس) به خیال انجام فکر پدر و توسعه مملکت فارس، عازم باختر گردد، این سلسله در اوج سعادت خویش میزیست و به اندازه ای عظمت این سلطنت، طرف توجه مردمان آن زمان بود، که سرزمین داریوش را مرکز عالم میدانستند و بزرگان یونانیان مثل "تمیس تکلس" و امثال او، در زیر بیرق فارس پناه میگزیدند. ولی به مضمون "فواره چون بلند شود، سرنگون شود"، ایران قوس صعود خود را طی کرده بود ... خشایارشا که نقطه وقفه این قوس صعود بود، یعنی همان نقطه فیزیکی که انتهای صعود و ابتدای نزول است ... تاج خسروی را پس از وداع پدر، بر سر نهاد. هر ساله، چنانچه عادت ایرانیان بود، روز تاجگذاری را مسعود میداشتند ... در یکی از اینروزهای نوروز و ایام تاجگذاری، شاهنشاه جشن بزرگی در قصر خویش در شهر "شوش" گرفته و سفره بذل و بخشش گسترده و امرای مملکت را از هر اقلیمی بسوی خود خوانده و اعیان پایتخت را به خوان شاهانه دعوت کرده و روزی چند، بزرگان و ارکان مملکت به عیش و عشرت مشغول بودند. مغنیان خوش الحان از خوش خوانی، روح انسانی را طیران میآموختند و نوازندگان چون مضراب را بر موی تار میزدند، هزار دستان را آواز شاهناز یاد میدادند و گوییا تار بر منقارش میبستند. مطربان به چنگ و ترانه، عاقل و فرزانه را مدهوش میکردند و ساقیان مهجبین، از جام زرین، شراب ناب گواراتر از شهد و انگبین میبخشودند. پس از آنکه همه مست باده و از خویشتن بیگانه بودند، شاهنشاه بار عام داده، پیر و برنا در جلو کاخش ایستاده و ویرا تبریک و تهنیت میگفتند. در یک چنین موقعی که حشمت سلطنتی کامل و عظمت سلطانی، چشم همه را به سمت خود، خیره داشته بود، رأی جهان آرای شاه، بر احضار ملکه "وشتی" قرار گرفت و خواست تا ملکه که چهرش چون مهر منیر تابان بود و عارضش از قرص ماه، گوی مسابقت می ربود و در زیبایی بی همتا بود، شکوه جشن را بیافزاید و مجلس را با پرتو جمال خویش بیاراید ... زنان ایران را در ایام گذشته، عادت چنان بود که در ضیافت مردان حضور بهمرسانیده و از سرور و شادی مردان هم قسمتی میبردند. اما در مجالسی که باده پیمایی به حد افراط میرسید و مجلسیان را عنان سمند سرکش طبع از دست میگسیخت و از حالت طبیعی خارج شده و حدود ادب را میشکستند، زنان پارسای عفیف، احترامات خویش را محفوظ میداشتند و دامن پاک خود را به لوث رذالت مردان نیالوده و هرچه زودتر مجلس را به مجلسیان واگذار نموده و تا میتوانستند از دایره زیاده روی مردان خارج میشدند.
براي خواندن ادامه مطلب و منبع اين متن اينجا را كليك كنيد
ادامه مطلب دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد. به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن." لا به لاي هق هقش گفت: "اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ..." خدا گفت: "آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد"، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: "حالا برو و يک روز زندگی كن." او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم.." آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما ... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگی كرد. فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!"
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
|
| ||||||
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |